-
ترس
سهشنبه 9 آذر 1400 12:24
گلی ترس های زیادی داره. از هر راهکاری برای کاهش ترس هایش استفاده کردم صد در صد موفق نشدم ترس هایش رو تموم کنم.پنجشنبه وقت مشاوره حضوری گرفتم تا چندتا مشکل حل نشده مون رو حضوری حرف بزنیم و حل کنیم. روش کشیدن نقاشی و خنده دار کردنش و قفل زدن روش و تو قفس انداختنش و حرف زدن در مورد عامل ترس، رفتن پیش جایی که می ترسه و...
-
عروسی عروسی
یکشنبه 7 آذر 1400 08:16
جمعه دل رو به دریا زدیم و به دعوت دوست مامان که خانم دکتر هستند رفتیم عروسی. بابای داماد هم دوست باباست. در واقع قسمت رمانتیک ماجرا اونجا بود. بابا دوست مامان رو به دوستش معرفی کرد و ازدواج کردند. بچه دار هم شده بودند ما مدتها می رفتیم خونه شون. داماد داداش کوچیکه ی دهه هفتادی ما محسوب می شد. مدتهاست رفت و آمد ها به...
-
امروز
پنجشنبه 4 آذر 1400 13:51
با بچه ها رفتیم پارک، وقتی برگشتیم کوچولو خوابید. گلی یه برنج و خورشت کرفس مفصل خورد. بعد خمیر درست کردیم، بعد ظرف شستیم. کوچولو بیدار شد، از تخت پرید پایین. روی تخت خودمون خوابونده بودمش. پنکیک با شیره انگور درست کردم. دوتایی خوردن. بعد نشستن چیپس خوردن. (اصلا هله هوله نمیخریم، فقط گاهی چیپس یا پفیلا. شاید سالی سه...
-
دو فرزندی
سهشنبه 2 آذر 1400 18:02
یه دوست از این میگفت که هر کسی دو یا چند تا بچه داره مدام میناله. گفتم:«حقیقت اینه که دنیا سراسر خوشی نیست، هر خوشی آمیخته به رنج است و بچه داشتن هم جز این نیست. بچه یکی یا دو تا خستگی و سختی خاص خودش رو داره، ولی شیرینی هاش هم کم نیست. یه شب نخوابیدن بچه رو با یه لبخند و لذت از بوسه اش یا مامان گفتن، جبران میشه. لذت...
-
شام بی دردسر اما زمان بر
دوشنبه 1 آذر 1400 22:27
امشب شام نداشتیم، معمولاً آخر هفته ها دو سه مدل خورشت میپزم برای وسط هفته، و این هفته خونه نبودم، شام نداشتم. شام های آماده رو روزهای بحرانی میخوریم. مثل امشب. بحران آبریزش بینی کوچولو بود و بدقلقی هاش و گردن درد و بیخوابی دیشبم. دوتا رون مرغ نمک زدم ساعت ۶/۳۰ تو روغن کم گذاشتم تو قابلمه و شعله کم با در بسته اول یخ آب...
-
آدمی به امید زنده است! امید گاها واهی
دوشنبه 1 آذر 1400 21:36
کوچولو ماهی دو هفته آبریزش بینی داره. من اونی که گفت آلرژی بعد از یکسال برطرف میشه ببینم ترور میکنم:)) ما نزدیک چهل سال هستیم هنوز آلرژی داریم. من چرا باور کردم؟
-
بساط سبزی دم خونه ها
یکشنبه 30 آبان 1400 19:17
تو اینستاگرام صفحه نیکی رو نمیدونم دارید یا نه. امروز راجع به بازی یه نفر گفته بود بازی های دخترهات رو بذار ما الهام میگیریم. بهنوش گفته بود قضاوت ها و حرفهایی راجع به بچه هام شنیدم وقتی بازی ها رو می ذاشتم که خارج از توانم بود شنیدنشون. حقیقتا نمی فهمم راجع به بچه ی دو ساله یا چهارساله چه طوری دلشون میاد بر اساس چند...
-
الحمدلله
شنبه 29 آبان 1400 21:22
یه تولد جمع و جور خواهرم گرفت. برای کپل خانم. ولی عجب خوردنی شده این دختر. ماشاالله به جونش. یه خصوصیت در خودم پیدا کردم، اینه که بچه ی بی تحرک دوست ندارم. از وقتی بچه ی خواهرم چهار دست و پا رفتن رو شروع کرده و حسابی کنجکاوی میکنه و آروم و قرار نداره، من هر روز بیشتر عاشقش میشم. هی ورجه ورجه میکنه من هی قربونش میرم....
-
فاتحه مع الصلوات
سهشنبه 25 آبان 1400 21:12
تو زندگی یه زن شاغل بچه دار، مخصوصا دو بچه یه بالا لحظاتی هست آدم دلش می خواد سرش رو بکوبه به دیوار. دقیقا الان تو این موقعیت هستم. یک هفته است بچهها عصر نخوابیدن، هر روز از پنج صبح بیدار شدم، رفتم و تا ده یازده شب حتی تا دوازده بیدار بودم. وسط شب هم خدا قسمت گرگ بیابون نکنه، دو سه بار برای شیر بیدار شدم دو سه بار هم...
-
حاج خانم یه سوال
سهشنبه 25 آبان 1400 18:23
نمیدونم چرا وقتی همسر رانندگی میکنه دلم ضعف میره براش. عقلم رو از دست دادم یا بقیه ی خانمها هم اینطورین؟
-
وسایل پزشکی
سهشنبه 25 آبان 1400 09:24
از وقتی گلی کرونا گرفت و سرم زد به دکتر شدن علاقه مند شده. هر چند وقت دکتربازی میکنه. خیلی دنبال ست دکتری بچه بودم. اون وسایلی که من می پسندیدم و کیفیت عالی داشتن بالای دویست هزار تومان بودن. دلم نمیومد این همه هزینه کنم. ترجیح می دادم ارزونتر باشه. و یه حالتی تو این دوسال پیدا کردم، هرچی رو دو سال پیش قیمت کردم و تو...
-
مرگ
دوشنبه 24 آبان 1400 09:09
زن دایی یکی از همکارها فوت کرده. میگفت:«هفتصد تا صندلی سر مزار گرفته بودیم، کم اومد، فوج فوج آدم میومد سر مزار.» حرفش فکرم رو مشغول کرد. فکر کردم اگه الان بمیرم چی میشه. آیا تعداد آدمهایی که میان مهم هستن یا نه. مرگ من کی رو ناراحت میکنه. اصلا نبودنم جز برای بچهها و همسر و مادر و پدر و خواهرم برادرانم برای کی مهمه و...
-
مخ بیکارم
یکشنبه 23 آبان 1400 18:59
مامان بعد از عمل فتقش خیلی بدنش حساس شده. و نباید خسته بشه. سه چهار هفته است میگه:«دلم درد میکنه. » یه چند روز استراحت میکنه خوب میشه دوباره دلش درد میگیره. جمعه مامان و بابا کاشان بودن، مامان با دوست های خواهرم اومد تهران به خاطر بچه های من. بابا و داداشم موندن کارهای گلخانه ی کوچک داداشم رو کمکش کنند. به مامان...
-
تحلیل ها یک هفته متوقف بشید
چهارشنبه 19 آبان 1400 11:57
پادکست «درونگرایی» مجتبی شکوری رو امروز گوش دادم. بیشتر از صد درصد خصوصیات رو هم من دارم هم گلی. بدترین حالت درونگرایی برای من اون تحلیل مداوم مغزمه. یه پشه پر میزنه من تحلیل میکنم. و مغزم کلا در از داده است. هر حرفی حرکتی چشمکی با صدها جمله تحلیل توی ذهنم میره و میاد. دقیقا راست میگه ما از جمع و دورهمی های شلوغ...
-
قالب موجود نیست
چهارشنبه 19 آبان 1400 09:24
بچهها دنیای عجیبی دارند. تفاوت هاشون هم زیاده. همین تفاوت ها باعث شده هیچ وقت تکراری نباشند و برای ما جذاب باشند. چرا وقتی بزرگ میشیم همه میخوان ما شبیه هم باشیم؟
-
راهنمایی برای پادکست انگلیسی
سهشنبه 18 آبان 1400 11:16
اگر پادکست مبتدی انگلیسی قابل دانلود رایگان گوش دادید بهم بگید. لینک بفرستید ممنون میشم. برای ماشین دنبال پادکست هستم و چون خیلی کلمات رو فراموش کردم، از ابتدا بهتره کار کنم. ممنون.
-
گل رز قرمز
سهشنبه 18 آبان 1400 08:31
پریشب همسر یهو جوش آورد. این روزها حرف افزایش حقوق بوده تو شرکتشون. یعنی همسر خیلی داره بابت حقوقش بهش فشار میاد. ده روز پیش با شریک رییسش حرف زده برای افزایش. هشتصد تومن گذاشتن رو حقوقش. همسر راجع به حداقل افزایش سه چهار میلیون حرف زده بود. و خیلی بهم ریخته بود از این بابت. هشتصد تومن کجا و سه چهار تومن کجا. اینکه...
-
آفرین به ذهنت
دوشنبه 17 آبان 1400 08:40
فصل اول رمانم رو برای همسر تو ماشین خوندم. این کار رو کردم چون هم دوست داشتم بشنوه، و نظر بده، هم این خوندن باعث میشه مشکلات نگارش و ایرادات رو تو خوندن و شنیدن بفهمی. کلمات زیاد تکرار شده تو یک پاراگراف، افعال اشتباه، زمان های غلط افعال و ... . حالا امروز همسر میگه: اون اشاره آت به عطر سرنخ پیدا کردن قاتل میشه؟ همسر...
-
یه خاطره(رمز قبلی وبلاگ قبلی)
دوشنبه 17 آبان 1400 08:15
-
چی بپوشم
یکشنبه 16 آبان 1400 08:02
دیروز اومدم پارکینگ اداره، یه خانم چادری رو دیدم چادرش رو درآورد، با بلوز شلوار جذب نشست پشت فرمون. حجابش خوب بود. واقعیتش من پشت فرمون با چادر مشکل ندارم ولی با بچه بسیار با چادر درگیر میشم. این شد که پارسال یه سری با همسر رفتیم بانک با کوچکان، هی چادر روسری رو درآورد، هی عقب رفت، هی افتاد، عصبی شدم. به این نتیجه...
-
الحمدلله
شنبه 15 آبان 1400 08:21
همسر تا شش عصر تو اتاق خوابید. صبح ساعت هشت رفته بود تره بار و کرفس، میوه، سبزی، تخم مرغ و ... خریده بود. بعدشم غش کرد از بی حالی. گفت :نا ندارم. انگار سرماخوردم. کنار مرتب کردن خرید ها، شستشوی خریدها، جمع کردن صبحانه، گذاشتن ناهار و بازی با بچهها ، کابینت ادویه هام رو که چهار طبقه است و دنیایی ظرف ادویه، حبوبات،...
-
جمعه ی سرماخورده
جمعه 14 آبان 1400 13:58
امروز همسر بی حال بود. قرص خورده خوابیده. انواع مراقبت های سرماخوردگی رو هم انجام دادیم. جوشونده و ... دیشب ف.ر.نچ ک.یس بازی مون گل کرده بود. هرچی ویروس و میکروب تو دهنش بود اومد تو دهنم. امیدوارم من نگیرم. هرچی هست! حوصله ی مریضی ندارم. ... هر وقت لب به لب میشیم یاد اون بنده خدا میفتم که تعجب می کرد ما لیوانمون یکیه....
-
آبرنگ
پنجشنبه 13 آبان 1400 23:37
کلاس نقاشی آنلاین اسم گلی رو نوشتم. بدجوری غرق خرید لوازم نقاشی شدم! انگار نه انگار بچه هنوز پنج سالش نشده. خیلی جدی داشتم راجع به آبرنگ ها تصمیم میگرفتم. فقط هم روی آبرنگ زوم کرده بودم. خیلی جدی نزدیک بود برم آبرنگ پلیکان بخرم. الحمدلله اونقدر پول نداشتم وگرنه میخریدم. بعد فکر کردم چرا داشتم این کار رو می کردم؟ یادم...
-
و تو نمی دانی خوابیدن چه عنصر مهمی است
پنجشنبه 13 آبان 1400 13:19
صبح تا ظهر بازی کردن دوتایی، من هم در خلال بازی شون ماکارونی با کمی گوشت چرخ کرده و یه قاشق غذاخوری کینوا پختم. ساعت دوازده دهن دوتاشون گذاشتم، دوازده و نیم رفتیم حیاط نیم ساعت بازی کردن. و اومدیم بالا انار خوردن الان کوچولو داره میخوابه. کاش گلی هم بخوابه منم بخوابم. در حین بچه داری تنها نیاز ارضا نشده همانا خواب...
-
تلخ زبان
پنجشنبه 13 آبان 1400 11:22
تلخ ترین حرف برای یه مادر اینه که بچه ی بی گناه خردسالش رو تو وبلاگش مسخره کنن، یا با القاب بد در موردشون حرف بزنن. بعضی آدمها خلق شدن برای زخم زدن و اذیت کردن دیگران.
-
فتبارک الله احسن الخالقین
پنجشنبه 13 آبان 1400 10:24
یه میز تلفن کوچک گذاشتم وسط و دوتا صندلی های بچهها رو گذاشتم دو طرف. گلی حس معلمی گرفته و داره به کوچولو درس میده. میگه:« بچهها کی کار خوب کرده؟ میخوام جایزه بدم بهتون.» کوچولو میگه:«نا.» دست بالا میبره. گلی هم بهش یه جوجه کادو میده. دو تا وروجک بامزه دارم که وقتی با هم بازی می کنن حسابی نگاهشون میکنم و لذت می...
-
کوچولو ی سحرخیز
چهارشنبه 12 آبان 1400 08:56
دیشب کوچولو رکورد زد. ساعت چهار صبح بیدار شد، و ساعت ۵/۵ عصر خوابید. امروز هم شش بیدار شد لب تخت پشت لبه وایساده بود، صدا می زد. اینطور وقتا دلم برای بابا و مامان میسوزه که کله ی سحر باید بچه داری کنند. ... فصل اول نهایی بشه خیلی خوبه. تو ماشین میخونم و ضبط می کنم. بعد ساعت هفت تا هشت قبل از ساعت اداری گوش میدم. البته...
-
شوهرداری قدیم یا جدید
سهشنبه 11 آبان 1400 20:49
به دلیل حلول ماهانه ی عزیز، و نخوابیدن کوچولو بعدازظهر ها، این هفته نه شام پختم نه شام خوردم! ساعت هشت شب خسته و بیحال دراز کشیده و حوالی نه، نه و نیم خوابیدم. البته شنبه برنج پختم، همسر گفت سیرم نخورد. من هم دو تا قاشق خوردم و خوابیدم. دیشب هم دو تا قاشق خوردم و میلم نکشید. همسر بقیه اش رو خورد. اینجور وقتا یاد حرف...
-
من سر الوسواس الخناس
سهشنبه 11 آبان 1400 07:36
کوچولو دیشب ساعت هفت خوابید، ساعت دوازده با صدای گریه اش بیدار شدم. تا کمر خیس کرده بود. وقتی پوشکش رو باز کردم دیدم پی پی هم کرده. در طول عمرش اولین بار بود تو خواب پی پی می کرد. لباسهاش رو عوض کردم، پوشک تازه رو بستم و شیرش دادم، خوابید. ساعت نزدیک چهار صبح سرحال بیدار شده بود بازی می کرد. به نظر گرسنه میومد. نصف...