یه میز تلفن کوچک گذاشتم وسط و دوتا صندلی های بچهها رو گذاشتم دو طرف. گلی حس معلمی گرفته و داره به کوچولو درس میده.
میگه:« بچهها کی کار خوب کرده؟ میخوام جایزه بدم بهتون.»
کوچولو میگه:«نا.» دست بالا میبره. گلی هم بهش یه جوجه کادو میده.
دو تا وروجک بامزه دارم که وقتی با هم بازی می کنن حسابی نگاهشون میکنم و لذت می برم. و میگم:«خدا چی آفریده.»
کوچولو صبح ساعت هفت بیدار شده.
انگار مراعات من رو میخواست بکنه روز تعطیل یه کم بخوابم. بعد رفته کفش های سفید ورنی اش رو آورده. گفته :«د» یعنی بپوشون بریم بیرون. پوشوندم. از صبح با اون کفش ها و پاپیون سفیدش داره راه میره.
چون به کفش هایش علاقه داره یک هفته است شستیم و فقط داره تو خونه می پوشه.