-
تو درستش کن
سهشنبه 27 اردیبهشت 1401 23:34
یه ددلاین برای خودم گذاشته بودم، درجا بچه امشب تب کرد. یه کاری رو باید تحویل بدم تا چند وقت دیگه. امروز و فردا عقب افتادم. امیدوارم شنبه پرانرژی پیش برم و تموم بشه. البته تقریبا ده روز کار داره، شنبه تا دوشنبه سه شنبه هفته بعدش تموم کنم و تحویل بدم. کاش بشه اونی که باید بشه. شاید برای بقیه مهم نباشه ولی برای من یه قدم...
-
چگونه شمع امید ملت رو خاموش کنیم؟
دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 16:31
از چهارشنبه هم اشتهام کور شده هم کلی گربه کردم بابت گرونی ها هم دستم به آشپزی نمیره. نمیتونم چیزی بپزم! هی فکر میکنم موادغذایی ام تموم نشه، گرون شده چه طوری بخریم! مغز برام نمونده. کورسوی امیدی داشتم اونم پوکید.
-
عجیب ترین روز
یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 18:33
هیچ وقت فکر نمی کردم جوری کارد به استخوانم برسه که فکر کنم، کاش زودتر از ایران رفته بودم.
-
ابر بهار
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 07:09
دیشب یهو زدم زیر گریه. فشاری که این سه چهار سال تحمل کردم، پس انداز کردم و هر بار نشد خونه رو بزرگ کنیم یهو زد بیرون. شاید دو ساعت پشت سر هم گریه کردم. نگاهم به هر جا میخورد گریه شدت می گرفت. سینک کوچولوی تنگ ته آشپزخونه، کابینتهای کم و جلی کم و شلوغی بیش از حد آشپزخونه، تخت بچهها که تو هال گذاشتم، همسر خیلی خسته...
-
ایششش
یکشنبه 22 اسفند 1400 13:10
یه همکار دارم مدام ناله میکنه. پسرش رو فرستاده آمریکا، میگه:خودش خواست مجبور شدم کلی پول جور کنم بفرستم بره. از میون حرفاش به نظرم خودش پسره رو فرستاده. چون بین اقوامش خیلیا فرستادن و یه جورایی چشم و هم چشمی کرده. غیرقانونی هم رفته. از طرفی برای دخترش ناله می کنه. دختره یه سگ داره. آرایشگاه کار می کنه و مادره خرجش رو...
-
و هوالرزاق
چهارشنبه 18 اسفند 1400 09:01
دیروز دوتا پماد شقاق سینه برای همکارم آوردم. خانمش ده روز دیگه زایمان داره، دقیقا دیشب چهار تا شیرخشک مخصوص بچه آلرژیک دریافت کردم و درکمال ناباوری شیرخشک ها رو رایگان گرفتم از کسی که نمیشناختم و تو توییتر دیده بودمش. )شیرخشک آلرژیک نایاب شده بود و یکی گفته بود چندتایی دارم، گفتم نایاب شده چندتاش رو به من میدی. تصور...
-
خدایا بفرست لطفا
پنجشنبه 12 اسفند 1400 22:38
گاهی اوقات خدا معجزه ای فرو میفرستد.
-
نظرسنجی
دوشنبه 18 بهمن 1400 17:12
رسیدم به فصل نه. یه فکری تو ذهنمه و نمیدونم چه کنم. دوست دارم کتاب رو بدم رییسم بخونه!! منطقیه؟ چون آدم کتابخونیه میخوام ببینم نظرش چیه. البته یکی دوتا دوست هم تو ذهنم هستن. شما بودید چه می کردید؟
-
آن شاالله امام رضا قبول کنه
یکشنبه 26 دی 1400 09:19
یه مبلغی گذاشته بودم کم کم داشتم جمع می کردم باهاش بریم سفر، بعد دیدم یه نذری کرده ام و اون معطل مونده.(نذر میکنم اول اجرا میکنم بعد منتظر برآورده شدن میشم), یه مبلغ اون پول رو دادم نذر رو ادا کردم. نذر رو میگم نه به خاطر خودنمایی یا چیزی، برای اینکه نذر جالبیه و کلی ازش استقبال شد. ایده هم از من نبود. خیلی با خودم...
-
رفیق
سهشنبه 21 دی 1400 08:19
دیشب و پریشب همسر بابت مسایل کاری ناراحت بود. دیشب اینقدر ناراحتی اش زیاد بود، شام نخورده خوابید. صبح تو ماشین یه حرفی کشیدم وسط سفره ی دلش رو پهن کرد. البته از پریشب انواع حرفها و بحث ها رو وسط کشیدم تا یا حالش بهتر بشه یا حرف بزنه سبک بشه. بالاخره امروز صبح حرف زد. یه پیشنهاد بهش دادم و خوشحال رفت ببینه پیشنهاد من...
-
همسایه بالایی
دوشنبه 20 دی 1400 22:45
همسایه بالایی بعد از اون افتضاحی که سه شب تو ساختمان راه انداخت، به دختر همسایه گفته:«تو رو خدا اینطور وقتا به بابات نگو، به خودم بگو من حلش میکنم.» برای بابای دختر همسایه درددل کرده بود که درآمد ندارم، مجبورم خونه رو یا وسایل اجاره میدم. ماشینم رو میفروشم , که خرج زندگی ام دربیاد، مجبور نشم خونه اجاره بدم. یادم نیست...
-
دلتنگ دخترم هستم
پنجشنبه 16 دی 1400 15:28
از دیروز وارد فرایند از شیر گرفتن شدیم. واقعیت اینه که سه ماهه برای این کار دست دست میکنم. اینقدر سر گل گل سختم بود و اذیت شدم، میترسیدم وارد ماجرا بشم. هر دفعه میگفتم «این هفته شروع میکنم» و بچه یه عطسه می کرد یا وسط شب دوبار بیدار میشد شیر بخوره میگفتم الان وقتش نیست، حتما داره دندون درمیاره. خودم میدونستم دلایل...
-
همسایه ها
سهشنبه 14 دی 1400 08:43
سر قضیه ی همسایه و مزاحمتش، انگار کل واحدها به پلیس زنگ زده بودند. و دیشب همه به همسر زنگ زدن و پرسیدن اصل ماجرا چی بود و گفتن ما زنگ زدیم پلیس. همه فکر می کردن فقط خودشون زنگ زدن. واحد یک یه مادر دختر هستن که مادره یه شوهر صیغه ای داره. طی یه جریانی ما اینو فهمیدیم. دیشب همین خانم کلی بابت ماجرایی که دختره درست کرده...
-
خدا رحم کنه
دوشنبه 13 دی 1400 07:15
نشون به اون نشون که دیشب نه تنها خوابم رفت، ده بار بابت سر و صدا پریدم. الان تهوع و سردرد دارم. سر و صدا و جیغ و استمداد کمک میومد، دوبار زنگ زدیم ۱۱۰, اومد تذکر داد رفت. شدت صدا کم شد ولی تموم نشد. نمیدونم توهم زده بود، یا داشت ترک می کرد مواد نرسیده بود یا اختلال روانی داشت. اوضاع خوب نبود. جدا از عصبانیت از دست...
-
امشب
دوشنبه 13 دی 1400 00:52
همسایه بالایی یه دختر اومده خونه اش، معلوم نیست چه موادی زده از جیغ و هذیون و داد و بیداد این دختر روانی نتونستم بخوابم که هیچ، بچه از خواب پرید، خودمم با تپش قلب پریدم. همسر میگه :«ممکنه شیشه مصرف کرده باشه.» نصف کوچه پریدن بیرون از صداش.
-
خوبه خدا نشدن
شنبه 11 دی 1400 08:32
یه افزایش حقوق قرار بود انجام بشه برای کادر سلامت، پارسال به کل دولت اضافه شد، به ما نصف اون درصد افزایش دادن و بقیه رو امسال قرار شد بزنن. خبر رسیده به بالادستی ها افزایش دادن به کارمندان ندادن. تشکر ویژه دارم. پونزده درصد حقوق ما کجا و پونزده درصد حقوق هیت علمی کجا.
-
:/
چهارشنبه 8 دی 1400 20:39
چند وقت پیش مامان گفت دوست دوران دبستانت چند ساله طلاق گرفته. مامانش امروز گفت. ماجرا هم بسیار شبیه ماجرای خاله. امشب مامان گفت: پسر همسایه داره جدا میشه. پسر همسایه دوتا بچه داره. و تقریبا ۱۵ ساله ازدواج کردن. غمم گرفت. بیچاره بچهها
-
دیشب
چهارشنبه 8 دی 1400 10:31
دیشب دو تا پسر بسیار جوان اومدن مبلها رو تمیز کردن. کارشون خوب بود. قبل و بعدش کلی فرق کرد. دو تا خانم خانمها وایسادن با دقت نگاه کردن. گلی کلی حرف زد باهاشون و این حرف زدن من رو خوشحال کرد. (چون خیلی کم با غریبه ها ارتباط برقرار میکنه و قند تو دلم آب میشد که داره آروم آروم از لاک درونگرایی اش درمیاد انگار و یه کم...
-
بچهها
دوشنبه 6 دی 1400 08:57
در مورد کادوی بچهها یه فکری کردم. گفتم لزومی نداره بدونن چی و چه قدر کادو گرفتن. کادوها و طلاهایی که براشون نگه داشتم میتونستم تو خرج خانواده استفاده کنم و نکردم. پس انداز شده. موقع بزرگ شدنشون کمک دست من و همسر هست برای تهیه جهیزیه (اگه مد باشه، آن شاالله از مد بیفته اون موقع), یا مثلا ماشین یا رهن خونه برای...
-
یلدا و کیک شکلاتی
چهارشنبه 1 دی 1400 12:25
یه بابای بامزه دارم از کیک شکلاتی بدش میاد. ما بچهها برعکس عاشق کیک شکلاتی هستیم. عارضم به خدمتتون که دیشب کیک شکلاتی پختیم. نگم چه قدر بابا اعتراض کرد. پنج دقیقه زیاد تو فر مونده بود و بابا تعمیم داد به کل کیک های شکلاتی پخته شده و گفت:«هیچ وقت کیک های شکلاتی تون خوب نمیشه. نپزید دیگه.» کل اعتراضات هم بابت یه لایه...
-
خروس خوان
چهارشنبه 1 دی 1400 12:05
صبح کوکل گریه می کرد، باباش بغلش کرد، راه میبرد تا من لباس بپوشم، بعد جوراب و لباسش رو همون طور بغل باباش تنش کردم. یهو دلم برای همه مون سوخت. همه ی مامانهای و باباها و بچه هایی که صبح زود از خونه می زنن بیرون تا کار کنن و خرجی دربیارن. و اون وقت دلم گرفت. از دیدن امثال ب..ز... و حالا الف. . ت... که میگن تازه دستگیر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آذر 1400 19:29
زندگی خیلی عجیبه. یه تاب سواری بالا میری پایین میای و هیچ به میل تو حرکت نمی کنه. گاهی چرا، به دلت راه میاد ولی گاهی نه. مثل اسب چموش میره ومیره. درسته ظاهراً روزهای کارمندی، دو فرزندی، با چالش و سختی زیاد پیش میره ولی همین که سقفی هست، حقوقی هست، عشق میانه ی ما را روشن کرده، و دو جفت پای کوچولو می دون، میرن و...
-
الحمدلله
جمعه 26 آذر 1400 00:18
عروسی دختر عموی همسر بود. به دو دلیل عمده دلم می خواست بریم. البته سه تا. یکی اینکه همسر درجا کل فامیل رو میدید و تو این کرونا دلتنگشون بود. (اگه خودم هم برم عروسی یه جا همه ی فامیل رو ببینم کلی کیف میکنم),، دو اینکه بچه ها خیلی عروسی دوست دارن مخصوصا گلی. سه اینکه اون یکی دختر عمو وقتی عروسی گرفت که پدربزرگ من فوت...
-
تا باشه از این مهمونی ها
شنبه 20 آذر 1400 17:01
دایی و خانواده و خاله خانم چهارشنبه عصر الویه درست کرده بودن و راه افتاده بودن سمت تهران. بعد تصمیم گرفته بودن پنجشنبه رو به تهران گردی بگذرونن. مامان ساندویچ مرغ درست کرده بود، رفته بودن خرید و بعد دریاچه خلیج فارس و بعد خیابان سی تیر. جمعه هم رفته بودن جمعه بازار. ساعت یک اومدن خونه ی ما. پنجشنبه شب کباب لقمه و...
-
روزمره ها
پنجشنبه 18 آذر 1400 22:50
دیشب دایی کوچیکه و زن و فرزند و خاله جان اومدن تهران. به اصرار ما اومدن. گفتیم تا امیکرون تشریف نیاورده و آمار کرونا پایین هست بیاید. امروز رفتن خرید و دریاچه خلیج فارس و خیابان سی تیر شام خوردن و رفتن خونه ی مامان و بابا. البته از صبح همه با هم بودن. ما خونه ی خودمون مشغول تمیز کاری بودیم. اتاق بچه ها کلا دو متر مربع...
-
:/
چهارشنبه 17 آذر 1400 22:36
مامان یه توده تو شکمش پیدا شده. تا بره سی تی اسکن و معلوم بشه چیه من صدبار جون میدم. دعا میکنم چیز مهمی نباشه.
-
ادامه همسایه آزاری
سهشنبه 16 آذر 1400 19:08
همسایه ی عزیز و محترم برای اینکه اذیت رو ادامه بده یه قلوه سنگ دم در ورودی خونه گذاشته بود و یه نامه چسبونده بود :«سنگ رو برندارید. کلید تو قفل سخت حرکت میکنه، ممکنه بشکنه.» کدوم آدم عاقلی درب ورودی یه ساختمون رو تو این وضع موجود با این همه دزدی ۲۴ ساعت باز میذاره، اون هم با یه سنگ بزرگ، طوریکه مشخصه در بازه. خلاصه...
-
کار راه اندازی
دوشنبه 15 آذر 1400 08:12
آپارتمان ما سه تا پارکینگ داره. ولی هر یازده واحد ماشین دارن. همیشه داستان داریم. همسر من زیادی دلرحمه و اهل کمک. یه دختر طبقه ی بالاست. تازگی ۲۰۷ خریده. خیلی رو مخ همسر رفته بابت پارکینگ. خونه ی ما تو سند پارکینگ داره و مشکلی نیست. مشکل باقی همسایگان بدون پارکینگ هستن که انتظار دارند مزاحم ماشین رو بیارن تو. دیروز...
-
فردا مهمون نمیاد
چهارشنبه 10 آذر 1400 20:17
خیلی دلم میخواست برنامه فردا لغو نشه ولی شد. کاش یه دوست حاضر به یراق داشتم بهش زنگ می زدم فردا میومد خونه مون یا می رفتیم بیرون.
-
امیدوارم
چهارشنبه 10 آذر 1400 08:34
گلی رو باباش برده دکتر غدد، فردا همکارم رو دعوت کردم خونه مون. و عصر نوبت روانشناس گلی رو داریم. امیدوارم به خوبی پیش بره.