مامان آته

روزمرگی های یه مامان

مامان آته

روزمرگی های یه مامان

مخ بیکارم

مامان بعد از عمل فتقش خیلی بدنش حساس شده. و نباید خسته بشه. 

سه چهار هفته است میگه:«دلم درد می‌کنه. » یه چند روز استراحت می‌کنه خوب میشه دوباره دلش درد میگیره.

جمعه مامان و بابا کاشان بودن، مامان با دوست های خواهرم اومد تهران به خاطر بچه های من. بابا و داداشم موندن کارهای گلخانه ی کوچک داداشم رو کمکش کنند. 

به مامان گفتم این هفته رو بیا خونه ی ما، اینجا زحمتت کمتره. خودم شام و نهار می پزم، ظرف میشورم، مرتب کردن هم نداری. خودم جمع می کنم. پنج روز فقط کنار بچه ها باش، غذای بچه ها رو هم آماده میذارم. 

جمعه شب مامان اومد. امروز میگه:«خوب خوب شدم. ورم شکمم خوابیده. و اصلا درد ندارم.»

یه وقتایی اینطور استراحت ها برای مامانها لازمه.هرچند هنوز زحمت بچه‌ها گردنشه.

...

فرش پپا برای گلی سفارش داده بودم. سایز ۱/۴۰*۱ امروز آوردن. هر دو گل دختر رو ابرها هستن از خوشی. میخوابن روی پپا و جورج انگار بغلشون کردن و کلی خوشحالی می کنن. 

پول کادو هایی که از پدربزرگش و عمه اش و یه عموی همسر گرفته بودند رو دادم اینو خریدم. کادوی تولد کوچولو عمه اش ۱۵۰ تومن داد. به نرخ قدیم حساب کرد به نظرم:) برای گلی بیشتر از این حرفها داده بود. البته انتظاری ازش ندارم، چون خودش کار نمی کنه و همسرش بهش پول میده و تو این موارد زورش میاد خرج کنه. تو خرج برای زن و بچه اش دست و دلبازه، ولی تو کادو نه. 

هر آدمی یه مدلیه. اینام اینجوری. باز خوبه خرج زن و بچه میده، بعضی مردها از این لحاظ هم هیچ آبی ازشون گرم نمیشه. 

در عوض پدرشوهر، چهارصد کادو داد به بچه‌ها.

...

سر گلی با پول کادویی که از خانواده ی خودم جمع شد یه سکه تمام، یه ربع و یه نیم و چندتا تکه طلا خریدم. دقیقا یه روز یک میلیون تو یه عید دیدنی کادو گرفت. 

سر کوچولو کرونا بود هیچی به هیچی. یه وقتایی فکر می کنم بعدا کوچولو بزرگ بشه هیچی کادو نگرفته. و سکه و طلا نخریدم براش،یه چیزای محدودی خریدم ولی هم همه چیز گرون شده، (سکه ده برابر شده),  هم یک دهم گلی هم کادو نگرفته. 

این مسئله ذهنم رو درگیر کرده، میگم بزرگ بشه چی بهش بگم. و الان لازمه جایگزین کنم و خودم بخرم بذارم برابر خواهرش یا بعدا نصف اموال کادویی خواهرش رو بدم به کوچولو. 

ذهنم بیکاره. مشکل برای خودش درست می کنه. عجب گیری افتادم.

کم درگیری ذهنی دارم این فکرهای عجیب هم میاد تو ذهنم. بیخود نیست هر روز میگم برم یه روستای دور بی سکنه. اینقدر فکر نکنم.

نظرات 4 + ارسال نظر
آبگینه سه‌شنبه 25 آبان 1400 ساعت 14:29 http://Abginehman.blogfa.com

منم در مورد کادوهای بچه ها همین فکرارو میکنم
بنظرم واسه دومی ها خوومون یه چیزایی بخریم بزاریم کنار. گناه دارن خورون به گرونی

آره. میگفتم بزرگ بشن یه ماشین شاید بتونن بخرن

مامان چیچیلاس دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 11:07 http://Mamachichi.blogsky.com

چه چیزایی می شنوم مگه تو قراره بعدا به بچه خودت جواب پس بدی؟ بابت هدیه ای که عده ای دادند و عده ای ندادند؟؟

بحث جواب پس دادن نیست. حرف اینه که اولی یه سرمایه اندک داره و دومی نداره.
اگه به اولی کادوهاش رو بدم دومی چی میگه

حاجی یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 23:22 http://hajii.blogsKY. com

حمیدرضا یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 20:09 https://hamik.blogsky.com/reg

سلام
مطلبتون جالبه. وبلاگ نویسی راهی برای اثرگذاشتن بر آینده است.
ادامه بدید
ممنون

سلام.
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد