دیشب دو تا پسر بسیار جوان اومدن مبلها رو تمیز کردن.
کارشون خوب بود. قبل و بعدش کلی فرق کرد. دو تا خانم خانمها وایسادن با دقت نگاه کردن. گلی کلی حرف زد باهاشون و این حرف زدن من رو خوشحال کرد. (چون خیلی کم با غریبه ها ارتباط برقرار میکنه و قند تو دلم آب میشد که داره آروم آروم از لاک درونگرایی اش درمیاد انگار و یه کم حرف میزنه. این رو مرهون آبجی بزرگ بودن میدونم.) برخورد پسرها خوب بود و نصف یه خدمات خوب برخورد آدم هاست، خنده رو، دلنشین و دوست داشتنی بودن. حس کردم داداشم هستن.
در بدو ورود یکی شون آروم گفت:«وای خونه چه قدر کوچیکه.»
پسرها کلی با بچهها ارتباط گرفتن و حرف زدن. از اون دسته مردهای بچه دوست بودن. حدودا بیست و یکی دو سال به نظر میومدن.
...
همسایه بالایی واحد شرقی دیشب اومد و خواهش کرد ماشینش رو بذاره کنار ماشین ما تو پارکینگ. فقط برای یک شب. بعد با همسر رفتن، ماشین ها رو طوری گذاشتن که همسر صبح راحت بتونه ببره بیرون.
تفاوت رفتار این همسایه با اون همسایه طبقه بالا واحد غربی رو دیشب تو ذهنم میوردم.
اون همسایه ماشین رو ظهر قبل از اومدن ما گذاشته بود تو پارکینگ ما و رفته بود. بعد که گفتیم سخته بیاریم داخل و ببریم بیرون، نه تنها اهمیتی نداد، بلکه کلی شلوغش کرد و فحش داد و اذیت کلامی کرد. تهدید کرد شارژ نمیده و ... .
نمیدونم چرا بعضی آدمها همیشه تو فاز حمله هستن.
به هر حال آدما با هم متفاوتن
سلام
کلا بعضی آدمها طلبکارن و خودشون رو محق همه چیز میدونن. مثلا ببینن یکی چیزی داره و اینا ندارن، انگار حق و ارث پدریشون بوده که دیگران خوردن تا به اینجا رسیدن و باید هرجوری شده پس بگیرن.
وقتی دیگه خیلی باهاشون صحبت هم بکنی یا مثل همسایه شما فحش میدن یا میگن حالا مگه چی شده.
البته برعکسش هم هستا. آدمهای محترم و باشخصیت که ذاتا محترمن نه اینکه بخوان ادا در بیارن
سلام
دقیقا.