مامان آته

روزمرگی های یه مامان

مامان آته

روزمرگی های یه مامان

همسایه بالایی

همسایه بالایی بعد از اون افتضاحی که سه شب تو ساختمان راه انداخت، به دختر همسایه گفته:«تو رو خدا اینطور وقتا به بابات نگو، به خودم بگو من حلش میکنم.» 

برای بابای دختر همسایه درددل کرده بود که درآمد ندارم، مجبورم خونه رو یا وسایل اجاره میدم. ماشینم رو میفروشم , که خرج زندگی ام دربیاد، مجبور نشم خونه اجاره بدم. 

یادم نیست اینجا نوشتم یا نه، یک شب دو شب عین هتل خونه رو اجاره میداد. گاهی هم آقایون مختلف شبها میومدن پیشش. کلا همسایه ی عجیبی داریم. 

از سه شنبه ی اون هفته یا خونه نیست، یا خیلی آروم میاد می‌ره تو واحدش کسی متوجه نشه.

همسر رو دیده بود تو خیابون، سرش رو پایین انداخته بود.

حقیقتا من با اخلاقی که تو این چند سال ازش دیده ام برام عجیبه بگم خجالت کشیده از مزاحمت های اون شبها ولی انگار خجالت کشیده و بهتره فرض بگیریم اینطوری بوده و سر یه راه شده و دیگه تکرار نمیشه. 

الهی آمین. 

دلتنگ دخترم هستم

از دیروز وارد فرایند از شیر گرفتن شدیم. واقعیت اینه که سه ماهه برای این کار دست دست میکنم. اینقدر سر گل گل سختم بود و اذیت شدم، میترسیدم وارد ماجرا بشم. 

هر دفعه میگفتم «این هفته شروع میکنم» و بچه یه عطسه می کرد یا وسط شب دوبار بیدار می‌شد شیر بخوره میگفتم الان وقتش نیست، حتما داره دندون درمیاره. 

خودم میدونستم دلایل واهی میارم ولی واقعا توان روحی نداشتم.

الان هم توان نداشتم ولی دیدم هرچی بگذره بدتر میشه. و دیگه بهمن و اسفند اصلا نمیتونم، عید هم نمیشه. بعد از عید هم نمیتونم. 

عارضم به خدمتتون که اینقدر بغض دارم و هوای گریه دارم. 

بچه بدقلق بوده. البته نه به بدی اولی ولی مادرها میفهمند از شیر گرفتن چه قدر سخته و برای مادرهای کارمند انگار بدتره. هم به بچه فشار میاد هم به مادر.

فرآیند شیردهی کلا دردناکه. 

دلم برای بچه ام تنگ شده. نگاهش، آرامشش، لمسش، بغل کردنش موقع شیر دادن رو دوست داشتم و نگم چه قدر گریه دارم. هر بار بیقراری میکنه می‌خوام بچسبونمش به به خودم و شیرش بدم. 

همسایه ها

سر قضیه ی همسایه و مزاحمتش، انگار کل واحدها به پلیس زنگ زده بودند. و دیشب همه به همسر زنگ زدن و پرسیدن اصل ماجرا چی بود و گفتن ما زنگ زدیم پلیس.

همه فکر می کردن فقط خودشون زنگ زدن. 

واحد یک یه مادر دختر هستن که مادره یه شوهر صیغه ای داره. طی یه جریانی ما اینو فهمیدیم. دیشب همین خانم کلی بابت ماجرایی که دختره درست کرده بود، شاکی بود.

همسر می گفت:«نه که خودش نمیکنه.»

گفتم:«به نظر من نیاز دو‌جنس بهم دیگه است و نباید بگیم چون ازدواج دایم نکرده کلا نادیده بگیره. ولی از راه درست. با یه نفر باشه. صحیح و سالم یا حالا صیغه کنن یا دوست پسر دایم. دوست پسر دایمی هم دقیقا همون کارکرد صیغه رو داره. یه نفره، هر شب با یکی نیست و هم خدا راضیه هم بنده اش. ولی این دختره از حد گذرونده.»

اگه جامعه مون به این سمت می رفت و قبول می کرد دخترها و پسرهای سن بالا و مستقل فارغ از رسومات پیچیده بدون فریب و کلک با هم باشند بد نبود. چون غالبا تو سن بارداری هم نیستن این دخترها و خیلی مشکلات به وجود نمیاد. عملا برای رفع نیاز و آرامش روانی طرفین لازمه. بهداشت بیشتری داره و ... .

فشارها باعث وجود زندگی و مسایل زیرزمینی شده و اصلا خوب نیست. 

خدا رحم کنه

نشون به اون نشون که دیشب نه تنها خوابم رفت، ده بار بابت سر و صدا پریدم. الان تهوع و سردرد دارم.

سر و صدا و جیغ و استمداد کمک میومد، دوبار زنگ زدیم ۱۱۰, اومد تذکر داد رفت. شدت صدا کم شد ولی تموم نشد.

نمیدونم توهم زده بود، یا داشت ترک می کرد مواد نرسیده بود یا اختلال روانی داشت. اوضاع خوب نبود. 

جدا از عصبانیت از دست همسایه که چرا این آدم اومده خونه ات مهمونی، دلم برای اون آدم تو اون حال به شدت سوخت. هیچ کنترلی نداشت.

امشب

همسایه بالایی یه دختر اومده خونه اش، معلوم نیست چه موادی زده از جیغ و هذیون و داد و بیداد این دختر روانی نتونستم بخوابم که هیچ، بچه از خواب پرید، خودمم با تپش قلب پریدم. 

همسر میگه :«ممکنه شیشه مصرف کرده باشه.»

نصف کوچه پریدن بیرون از صداش.