مامان آته

روزمرگی های یه مامان

مامان آته

روزمرگی های یه مامان

و هوالرزاق

دیروز دوتا پماد شقاق سینه برای همکارم آوردم. خانمش ده روز دیگه زایمان داره، دقیقا دیشب چهار تا شیرخشک مخصوص بچه‌ آلرژیک دریافت کردم و درکمال ناباوری شیرخشک ها رو رایگان گرفتم از کسی که نمی‌شناختم و تو توییتر دیده بودمش. )شیرخشک آلرژیک نایاب شده بود و یکی گفته بود چندتایی دارم، گفتم نایاب شده چندتاش رو به من میدی. تصور نمی کردم رایگان بهم بده)

خدایا قربونت برم با این حساب کتاب دقیقت. نگاه میکنی به دل آدمها و براشون بی حساب میفرستی. عاشقتم. 

خدایا بفرست لطفا

گاهی اوقات خدا معجزه ای فرو می‌فرستد.

نظرسنجی

رسیدم به فصل نه. 

یه فکری تو ذهنمه و نمیدونم چه کنم. دوست دارم کتاب رو بدم رییسم بخونه!! منطقیه؟

چون آدم کتابخونیه میخوام ببینم نظرش چیه.

البته یکی دوتا دوست هم تو ذهنم هستن. شما بودید چه می کردید؟

آن شاالله امام رضا قبول کنه

یه مبلغی گذاشته بودم کم کم داشتم جمع می کردم باهاش بریم سفر، بعد دیدم یه نذری کرده ام و اون معطل مونده.(نذر میکنم اول اجرا میکنم بعد منتظر برآورده شدن میشم), یه مبلغ اون پول رو دادم نذر رو ادا کردم.

نذر رو میگم نه به خاطر خودنمایی یا چیزی، برای اینکه نذر جالبیه و کلی ازش استقبال شد. ایده هم از من نبود. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بنویسم. بعد دیدم اشاعه اش خوبه. 

نذر لذت بخشیه.

پول دادم دو نفر برن مشهد، افرادی که تا حالا مشهد نرفتن و بضاعت مالی ندارن. موضوع رو با یه خیریه مطرح کردم. و اندازه دوتا تور مشهد با قطار، پول دادم. یه دوستی هم اندازه یه نفر پول داد، خود اعضای خیریه هم خوششون اومد و اونها هم هر کدوم یه مبلغ کوچک گذاشتن. 

من نیتم اول فرستادن یه نفر بود. بعد دیدم خانوادگی دوست دارن برن و پول رو دو برابر کردم. 

یکی از اعضای خیریه هتل رایگان جور کرد و با یه پول مختصر شش نفر جور شد برن مشهد.

یه شادی و ولوله ای تو خانواده شون افتاده بود که ته دلم غنج زد. 

خیریه هم از این مدل نذر خوششون اومد. شما هم اگه دوست داشتین میتونین افرادی که مشهد نرفتن و بضاعت مالی ندارن اینطوری خوشحال کنید. 

رفیق

دیشب و پریشب همسر بابت مسایل کاری ناراحت بود. دیشب اینقدر ناراحتی اش زیاد بود، شام نخورده خوابید. 

صبح تو ماشین یه حرفی کشیدم وسط سفره ی دلش رو پهن کرد. 

البته از پریشب انواع حرفها و بحث ها رو وسط کشیدم تا یا حالش بهتر بشه یا حرف بزنه سبک بشه. 

بالاخره امروز صبح حرف زد. یه پیشنهاد بهش دادم و خوشحال رفت ببینه پیشنهاد من جواب میده یا نه. 

در پاسخ به این سوالش که می‌پرسه:«چرا من اینقدر زیاد دوستت دارم» باید بهش بگم :«چون تمام تغییرات و ناراحتی هات رو می فهمم و رابطه مون فقط زن و شوهری نیست. رفیقیم. و تو اصلا حواست نیست چه قدر تو همه جا و همه چیز بهم تکیه دادیم. گاهی تو گاهی من.»