مامان آته

روزمرگی های یه مامان

مامان آته

روزمرگی های یه مامان

خوبه خدا نشدن

یه افزایش حقوق قرار بود انجام بشه برای کادر سلامت، پارسال به کل دولت اضافه شد، به ما نصف اون درصد افزایش دادن و بقیه رو امسال قرار شد بزنن. 

خبر رسیده به بالادستی ها افزایش دادن به کارمندان ندادن. 

تشکر ویژه دارم. 

پونزده درصد حقوق ما کجا و پونزده درصد حقوق هیت علمی کجا. 

:/

چند وقت پیش مامان گفت دوست دوران دبستانت چند ساله طلاق گرفته. مامانش امروز گفت. 

ماجرا هم بسیار شبیه ماجرای خاله. 

امشب مامان گفت: پسر همسایه داره جدا میشه. 

پسر همسایه دوتا بچه داره. و تقریبا ۱۵ ساله ازدواج کردن. 

غمم گرفت. بیچاره بچه‌ها

 

دیشب

دیشب دو تا پسر بسیار جوان اومدن مبلها رو تمیز کردن. 

کارشون خوب بود. قبل و بعدش کلی فرق کرد. دو تا خانم خانمها وایسادن با دقت نگاه کردن. گلی کلی حرف زد باهاشون و این حرف زدن من رو خوشحال کرد. (چون خیلی کم با غریبه ها ارتباط برقرار می‌کنه و قند تو دلم آب میشد که داره آروم آروم از لاک درونگرایی اش درمیاد انگار و یه کم حرف میزنه. این رو مرهون آبجی بزرگ بودن می‌دونم.) برخورد پسرها خوب بود و نصف یه خدمات خوب برخورد آدم هاست، خنده رو، دلنشین و دوست داشتنی بودن. حس کردم داداشم هستن. 

در بدو ورود یکی شون آروم گفت:«وای خونه چه قدر کوچیکه.» 

پسرها کلی با بچه‌ها ارتباط گرفتن و حرف زدن. از اون دسته مردهای بچه دوست بودن. حدودا بیست و یکی دو سال به نظر میومدن. 

...

همسایه بالایی واحد شرقی دیشب اومد و خواهش کرد ماشینش رو بذاره کنار ماشین ما تو پارکینگ. فقط برای یک شب. بعد با همسر رفتن، ماشین ها رو طوری گذاشتن که همسر صبح راحت بتونه ببره بیرون. 

تفاوت رفتار این همسایه با اون همسایه طبقه بالا واحد غربی رو دیشب تو ذهنم میوردم. 

اون همسایه ماشین رو ظهر قبل از اومدن ما گذاشته بود تو پارکینگ ما و رفته بود. بعد که گفتیم سخته بیاریم داخل و ببریم بیرون، نه تنها اهمیتی نداد، بلکه کلی شلوغش کرد و فحش داد و اذیت کلامی کرد. تهدید کرد شارژ نمی‌ده و ... .

نمیدونم چرا بعضی آدمها همیشه تو فاز حمله هستن. 


بچه‌ها

در مورد کادوی بچه‌ها یه فکری کردم. گفتم لزومی نداره بدونن چی و چه قدر کادو گرفتن. کادوها و طلاهایی که براشون نگه داشتم میتونستم تو خرج خانواده استفاده کنم و نکردم. پس انداز شده. موقع بزرگ شدنشون کمک دست من و همسر هست برای تهیه جهیزیه (اگه مد باشه، آن شاالله از مد بیفته اون موقع), یا مثلا ماشین یا رهن خونه برای دانشجویی شون یا این قبیل هزینه های بچه ها. 

ماه قبل کادوی روز حسابدار گرفتم، همسر هم یه مبلغی گذاشت روش و یه ربع سکه خریدم، اسم دخترها رو روش نوشتم.

این سکه ها و طلاها رو تو بانک میذارم. و اصلا یادم نیست دقیقا چه قدر موجودی دارن. ولی همین ذره ذره ها یه کمکی بهمون هست پونزده بیست سال دیگه. 

یلدا و کیک شکلاتی

یه بابای بامزه دارم از کیک شکلاتی بدش میاد.

ما بچه‌ها برعکس عاشق کیک شکلاتی هستیم. عارضم به خدمتتون که دیشب کیک شکلاتی پختیم. نگم چه قدر بابا اعتراض کرد. پنج دقیقه زیاد تو فر مونده بود و بابا تعمیم داد به کل کیک های شکلاتی پخته شده و گفت:«هیچ وقت کیک های شکلاتی تون خوب نمیشه. نپزید دیگه.» 

کل اعتراضات هم بابت یه لایه نازک سوختگی ته کیک بود. 

تازه من یادم اومد بابا دوست نداره و همیشه اعتراض می‌کنه و هر سری من یادم می‌ره:))