مامان آته

روزمرگی های یه مامان

مامان آته

روزمرگی های یه مامان

فتبارک الله احسن الخالقین

یه میز تلفن کوچک گذاشتم وسط و دوتا صندلی های بچه‌ها رو گذاشتم دو طرف. گلی حس معلمی گرفته و داره به کوچولو درس میده. 

میگه:« بچه‌ها کی کار خوب کرده؟ می‌خوام جایزه بدم بهتون.» 

کوچولو میگه:«نا.» دست بالا می‌بره. گلی هم بهش یه جوجه کادو میده. 

دو تا وروجک بامزه دارم که وقتی با هم بازی می کنن حسابی نگاهشون میکنم و لذت می برم. و میگم:«خدا چی آفریده.» 

کوچولو صبح ساعت هفت بیدار شده. 

انگار مراعات من رو میخواست بکنه روز تعطیل یه کم بخوابم. بعد رفته کفش های سفید ورنی اش رو آورده. گفته :«د» یعنی بپوشون بریم بیرون. پوشوندم. از صبح با اون کفش ها و پاپیون سفیدش داره راه می‌ره.

چون به کفش هایش علاقه داره یک هفته است شستیم و فقط داره تو خونه می پوشه. 

کوچولو ی سحرخیز

دیشب کوچولو رکورد زد. ساعت چهار صبح بیدار شد، و ساعت ۵/۵ عصر خوابید. امروز هم شش بیدار شد لب تخت پشت لبه وایساده بود، صدا می زد. 

اینطور وقتا دلم برای بابا و مامان میسوزه که کله ی سحر باید بچه داری کنند. 

...

فصل اول نهایی بشه خیلی خوبه. تو ماشین میخونم و ضبط می کنم. بعد ساعت هفت تا هشت قبل از ساعت اداری گوش میدم. البته دو روزه دارم ضبط میکنم. و امروز دو فایل صوتی رو گوش دادم و اصلاح کردم. 

با این سرعت بازنویسی، به نظرم سال ۱۴۰۱ به حول و قوه الهی بتونم ببرم پیش ناشر. دوست دارم اونقدر متن قوی باشه که نه نیارن. 

شوهرداری قدیم یا جدید

به دلیل حلول ماهانه ی عزیز، و نخوابیدن کوچولو بعدازظهر ها، این هفته نه شام پختم نه شام خوردم! ساعت هشت شب خسته و بی‌حال دراز کشیده و حوالی نه، نه و نیم خوابیدم. 

البته شنبه برنج پختم، همسر گفت سیرم نخورد. من هم دو تا قاشق خوردم و خوابیدم. دیشب هم دو تا قاشق خوردم و میلم نکشید. همسر بقیه اش رو خورد. 

اینجور وقتا یاد حرف یه بنده خدایی میفتم. می‌گفت:وا مگه زن و شوهر از یه لیوان آب میخورن؟ گفتم: از یه قاشق هم غذا میخورن. یه لیوان که سهله. 

مثال مثبت هجده نخواستم بزنم. مردم چه طوری شوهرداری کردن که از لیوان دهنی شوهرشون بدشون میاد؟ 

من سر الوسواس الخناس

کوچولو دیشب ساعت هفت خوابید، ساعت دوازده با صدای گریه اش بیدار شدم. تا کمر خیس کرده بود. وقتی پوشکش رو باز کردم دیدم پی پی هم کرده. در طول عمرش اولین بار بود تو خواب پی پی می کرد. لباسهاش رو عوض کردم، پوشک تازه رو بستم و شیرش دادم، خوابید. 

ساعت نزدیک چهار صبح سرحال بیدار شده بود بازی می کرد. به نظر گرسنه میومد. نصف سیب زمینی پخته خورد و نزدیک پنج یا پنج و نیم خوابید. 

کلافه ام از بیخوابی.

...

بازنویسی فصل چهار داره پیش می‌ره. دوازده فصل دیگه مونده تا بازنویسی بشه. از بازنویسی دو فصل اول راضی ام، امیدوارم بتونم باقی فصل ها رو هم مثل فصل اول و دوم خوب دربیارم. 

...

امروز نزدیک چهار صفحه اول فصل اول رو خوندم و ضبط کردم. همسر شنید. خوشش اومد. خودم موقع خواندن چندتا ایراد پیدا کردم. موقع گوش دادن میشه ایرادات رو درآورد. مخصوصا ایرادات نگارشی و دستورزبان.