مامان آته

روزمرگی های یه مامان

مامان آته

روزمرگی های یه مامان

الحمدلله

همسر تا شش عصر تو اتاق خوابید. 

صبح ساعت هشت رفته بود تره بار و کرفس، میوه، سبزی، تخم مرغ و ... خریده بود. بعدشم غش کرد از بی حالی. گفت :نا ندارم. انگار سرماخوردم. 

کنار مرتب کردن خرید ها، شستشوی خریدها، جمع کردن صبحانه، گذاشتن ناهار و بازی با بچه‌ها ، کابینت ادویه هام رو که چهار طبقه است و دنیایی ظرف ادویه، حبوبات، داروهای بچه ها و خودمون و سبزی خشک و قهوه و کاکائو و ... است ریختم بیرون و مرتب کردم.

ناهار جاتون خالی کباب مرغ گذاشتم. گوشت مرغ رو با کمی دنبه و پیاز چرخ کرده بودم قبلا، با نمک و زعفران گذاشته بودم تو فریزر برای روز مبادا. کف تابه رژیمی رو کمی با قلم‌مو چرب کردم. مواد رو کف خوابوندم و صاف کردم. بعد از سفت شدن و سرخ شدن یک طرف اندازه یک سیخ جداجدا کردم و برگردوندم. 

نگم چه عالی شده بود. 

حقیقتا جاتون خالی. 

الآنم نگم که چه زانو دردی دارم. یه میز ناهارخوری همسر برام خریده بود. بدون صندلی! قراره صندلی خودش بسازه. من با صندلی گردانم مینشستم پشت میز و کارهای آشپزی و خرد کردن کرفس و پاک کردن سبزی رو انجام می دادم. 

از اضافه شدن کوچک بهمون و اومدن تخت دوم به خونه، میز رو جمع کردم. علت زانو درد اینه که یا ایستاده کار می کنم یا هزار بار می‌نشینم و بلند میشم. 

پیر شدم. 

همسر خوب شده. کلا شانس منه، گه گدار اینجوری میشه. بی حال میشه و باید بخوابه تا خوب بشه. کارش سنگینه و می‌دونم مدل کار کردنش هیچ انرژی برایش نمی ذاره. حیف که حقش رو بهش نمیدن. وگرنه اوضاع مالی مون خیلی بهتر می بود.

البته این ماه هشتصد هزار تومان به حقوقش اضافه کردن. ولی حداقل دو تا سه میلیون با مبلغی که باید در قبال کارش بهش بدن فاصله است. ولی من باز هم خوشحالم و خدا رو شکر کردم. واقعا از رییس خسیسشون یه کم بعید بود همین بذل و بخشش.

جا به جایی هم ریسکه هم واقعیتش رزومه می فرسته و زنگ می زنن وقتی راجع به شرایط حرف می زنن شرایط باقی جاها هم خیلی بهتر نیست. 

برای ما که اقتصاد خوندیم مسیله عجیبی نیست. جامعه ای با اقتصاد بحران زده، شغل هاش هم بحران زده است. 

جمعه ی سرماخورده

امروز همسر بی حال بود. قرص خورده خوابیده. انواع مراقبت های سرماخوردگی رو هم انجام دادیم. جوشونده و ... 

دیشب ف.ر.نچ ک.یس بازی مون گل کرده بود. هرچی ویروس و میکروب تو دهنش بود اومد تو دهنم. امیدوارم من نگیرم. هرچی هست! حوصله ی مریضی ندارم. 

...

هر وقت لب به لب میشیم یاد اون بنده خدا میفتم که تعجب می کرد ما لیوانمون یکیه. البته حق داره. چون سی ساله با همسرش یه جا نخوابیدن. رابطه که هیچ. لب به لب ابدا:) ادبیات زناشویی کلا یادش رفته طفلک.


آبرنگ

کلاس نقاشی آنلاین اسم گلی رو نوشتم. بدجوری غرق خرید لوازم نقاشی شدم! انگار نه انگار بچه هنوز پنج سالش نشده. خیلی جدی داشتم راجع به آبرنگ ها تصمیم میگرفتم. فقط هم روی آبرنگ زوم کرده بودم. خیلی جدی نزدیک بود برم آبرنگ پلیکان بخرم. الحمدلله اونقدر پول نداشتم وگرنه می‌خریدم.

بعد فکر کردم چرا داشتم این کار رو می کردم؟ یادم اومد ده سال پیش خیلی نزدیک بود برم آبرنگ یاد بگیرم و تو بچگی عاشق نقاشی آبرنگ بودم. 

چه طوری کودکی مون زیر می‌ره و یهو میاد بالا. 

اون آبرنگ بیشتر از کل خرج کردی که برای این ماه بود و نگه داشته بودم تا آخر آبان تو جیبم باشه، بود. 

اینقدر جذاب بود و حرفه ای به نظر میومد یه لحظه حس کردم یه نقاش واقعی خواهم بود! 

الان فکر کردم شاید این کلاس کمکم کنه کنار گلی من هم یه چیزکی یاد بگیرم. شاید برای خودم هم یه آبرنگ استدلر بخرم. هم ارزونتره هم تا حدی حرفه ای تر از این آبرنگ گلی. مارک آقا میری خریدم. نمی دونم راضی کننده هست یا نه. ولی تو ایرانی ها میگن بد نیست به نسبت قیمتش. 

لوازم التحریر چه قدر گرون شده. اگه اینقدر گرون نبود دوست داشتم از همه شون یکی بخرم! 

و تو نمی دانی خوابیدن چه عنصر مهمی است

صبح تا ظهر بازی کردن دوتایی، من هم در خلال بازی شون ماکارونی با کمی گوشت چرخ کرده و یه قاشق غذاخوری کینوا پختم. ساعت دوازده دهن دوتاشون گذاشتم، دوازده و نیم رفتیم حیاط نیم ساعت بازی کردن. و اومدیم بالا انار خوردن الان کوچولو داره میخوابه. 

کاش گلی هم بخوابه منم بخوابم.

در حین بچه داری تنها نیاز ارضا نشده همانا خواب است. خواب. 

تلخ زبان

تلخ ترین حرف برای یه مادر اینه که بچه ی بی گناه خردسالش رو تو وبلاگش مسخره کنن، یا با القاب بد در موردشون حرف بزنن. 

بعضی آدمها خلق شدن برای زخم زدن و اذیت کردن دیگران.