مامان آته

روزمرگی های یه مامان

مامان آته

روزمرگی های یه مامان

:/

مامان یه توده تو شکمش پیدا شده. تا بره سی تی اسکن و معلوم بشه چیه من صدبار جون میدم. دعا میکنم چیز مهمی نباشه.

ادامه همسایه آزاری

همسایه ی عزیز و محترم برای اینکه اذیت رو ادامه بده یه قلوه سنگ دم در ورودی خونه گذاشته بود و یه نامه چسبونده بود :«سنگ رو برندارید. کلید تو قفل سخت حرکت میکنه، ممکنه بشکنه.»

کدوم آدم عاقلی درب ورودی یه ساختمون رو تو این وضع موجود با این همه دزدی ۲۴ ساعت باز می‌ذاره، اون هم با یه سنگ بزرگ، طوریکه مشخصه در بازه. 

خلاصه دیشب همسر سه ساعت دنبال عوض کردن قفل در ورودی بود.


کار راه اندازی

آپارتمان ما سه تا پارکینگ داره. ولی هر یازده واحد ماشین دارن. همیشه داستان داریم. 

همسر من زیادی دلرحمه و اهل کمک. یه دختر طبقه ی بالاست. تازگی ۲۰۷ خریده. خیلی رو مخ همسر رفته بابت پارکینگ.

خونه ی ما تو سند پارکینگ داره و مشکلی نیست. مشکل باقی همسایگان بدون پارکینگ هستن که انتظار دارند مزاحم ماشین رو بیارن تو.

دیروز صبح همسایه زنگ زده به همسر من ۲۰۷ به این گرونی رو نمی تونم بذارم بیرون. یه فکری برای پارکینگ من بکنید.

همسر گفته اگه آقای... اومد و شد ماشینت رو بذار کنار ماشین ما. 

من دیروز رفتم دیدم تو پارکینگ ما پارک کرده و نتونستم ماشین ببرم تو. هر وقت زود برسیم خونه خودم ماشین رو میبرم. ولی نشد دیروز. یه ذره جا دم دیوار برای ما گذاشته بود. 

به همسر زنگ زدم گفتم این دختره ماشین تو پارکینگ ما گذاشته. 

خودم فهمیدم همسر بهش گفته بذار ولی به روی همسر نیوردم. شب همسر اومد دنده عقب و با سختی ماشین رو گذاشت تو پارکینگ. عین ماهی ساردین ماشین ها بهم چسبیده بودن دیشب. 

زنگ زد به دختره و گفت: ماشین گذاشتی خانمم نمیتونه ماشین بیاره تو. من هم با چندتا فرمون و کلی عقب و جلو آوردم تو. لطفاً ماشین رو بردار. 

نقل به مضمون میکنم وگرنه بسیار محترمانه تر گفت.

دختره پشت تلفن شروع کرد به جیغ زدن و گفت یا همه راه میای با من راه نمیای. چرا آقای... میاره من نیارم.

من پارسال به همسر گفته بودم آقای... هم بگو نیاره. چون اگه رسم بشه همه میخوان و توقع می کنن. همسر گفت : من روم نمیشه. 

گفتم : تو مدیر ساختمون هستی و روم نمیشه نداریم. چهار روز بعد داستان درمیاد. 

اینقدر دختره لیچار بار همسر کرد که معده درد گرفت. شام نخورده خوابید. 

خدایا انصافا تحمل این آپارتمان برای ما سخت شده. یکی پرورش سگ زده، یکی زن میاره هر روز، یکی هر روز با زنش جنگ جهانی دارن، یکی خونه اش رو اجاره میده شب می‌ره تو انباری اش میخوابه. نصف واحدها مدل نرمال جامعه زندگی نمی کنن. جنگ اعصاب هم راه می ندازن. انصافا بیا و خدایی کن گره از کار ما باز کن، هر چه سریعتر اون اتفاق که باید بیفته، بیفته.

خدا جونم یه جا شنیدم طرف رو کرده بود به حرم امام رضا، گفته بود:«یه خونه ۵۰۰ متری بهم بده.» فردا یه نفر اومده بود گفته بود:«بیا خونه ی من بشین. وکیلم هماهنگ میکنم هفته دیگه بیاد به نام بزنه.» گفته بود «چرا؟» صاحبخانه گفته بود:«نذر کردم اگه کارم درست بشه و برم خارج خونه ام رو بدم به کسی.»

خدا جونم درست کردن کار ما و گره باز کردن ازش برای تو به یک پلک بهم زدن انجام میشه. من پلک بزنم و تو کارمون رو درست کنی. امام رضا به یه پلک زدن خونه رو داد. از کرم و بخشش و لطف تو اون خونه رو داد. کار ما رو راه بندازه خداجونم.

فردا مهمون نمیاد

خیلی دلم میخواست برنامه فردا لغو نشه ولی شد. کاش یه دوست حاضر به یراق داشتم بهش زنگ می زدم فردا میومد خونه مون یا می رفتیم بیرون. 

امیدوارم

گلی رو باباش برده دکتر غدد، فردا همکارم رو دعوت کردم خونه مون. و عصر نوبت روانشناس گلی رو داریم. 

امیدوارم به خوبی پیش بره.