پریشب همسر یهو جوش آورد. این روزها حرف افزایش حقوق بوده تو شرکتشون. یعنی همسر خیلی داره بابت حقوقش بهش فشار میاد. ده روز پیش با شریک رییسش حرف زده برای افزایش. هشتصد تومن گذاشتن رو حقوقش. همسر راجع به حداقل افزایش سه چهار میلیون حرف زده بود. و خیلی بهم ریخته بود از این بابت. هشتصد تومن کجا و سه چهار تومن کجا.
اینکه چرا این همه سال صبر کرده و الان حرف زده، اینم داستان مفصلی داره.
شرکت تو یک سال اخیر چندتا نیرو گرفته. و حقوق نیروهای صفر کیلومتر با همسر پونصد هزار تومان فرق داره. بدون سابقه ی کار و تجربه تاهل و بچه.
سالهای قبل هر وقت حرف میزد میگفتن : ناراحتی برو.
و همسر هرچی دنبال کار میگشت جایی پیدا نمی کرد. نه که نباشه ولی دلچسب خودش نبود. پورسانتی بودن، سه ماه آزمایشی بودن(این شرکتها سه ماه سه ماه بدون بیمه و با حقوق کم نیرو میگیرن و بعد میگن برو به سلامت.), و هزار مورد دیگه. شخصیت ریسک ناپذیر همسر و نگرانی اش از تغییر محیط کار هم یه عامل بزرگ تو عدم تلاش برای تغییر شغلش هست.
الان که شرکت نیرو گرفته، همسر رفته راجع به سابقه اش و حقوق حرف زده مثل دفعات قبل نزدن تو برجکش. گفتن حق داری. جلسه بذاریم میگیم.
سر همین ناکامی همسر پریشب عصبی شد. داد زد. و گلی حسابی گریه کرد. دیشب دم در خونه دراز کشیده بودم، یهو در باز شد، بوی خوش پیچید تو خونه. گفتم:«چه عطری زدی؟» گل رز قرمز رو آورد جلوی صورتم.
کلی قلبی قلبی شدم. قبلا عصبی می شد و داد می زد، سعی در جبران نداشت. الان تحولات خوبی درونش روی داده.
فکر می کنم چون اشتباهاتش رو به رخش نمی کشم و میبخشم و میگذرم اینطوری شده. قبلا حالات کینه ای داشت. دنبال تلافی بدی ها بود. الان بیشتر دنبال جبران و تلافی خوبی هاست.
رابطه ها ساختنی هستن. بعضی بدی هایی که ما به همسر مون می کنیم در ذات مون نیستن، صرفا به خاطر تکرار رفتار عادت کردیم یا حالت دفاعی داریم با توجه به تجربه های قبلی و اینا باعث یه رفتارهای تلافی جویانه و انتقام و اذیت میشه.
گاهی همدلی بهترین مرهم برای ماست. اینکه من از مشکلات بگم، و همسرم بشنوه، اون از مشکلات بگه و من بهش حق بدم کم کم تکیه گاه هم میشیم و سنگ صبور بودن رابطه رو عمیق میکنه.
هیچ وقت حقوق کم همسر رو تو سرش نکوبیدم. اوایل بابت کم بودن حقوقش ناراحت بود و تصور می کرد از من کمتره. مردها دوست دارند قوی تر، پر پول تر و قدرتمند تر از زنشون باشن.
بارها گفت ناراحتم.
گفتم از نظر من این حجم کاری تو و نوع کارت طوریه که ده میلیون برات کمه. ولی رییست به هر دلیلی الان پرداخت خوبی بهت نداره. این دلیل ناکارآمد بودن و ضعف تو نیست.
یه سری خریدهای خونه رو من انجام می دادم. برای اینکه حس قدرتش کم نباشه قسط ها رو خودم میدم و کل خرید رو گذاشتم روی دوشش. خرید به همسر منتقل شد.
حالا مدتی بود این حقوق حالش رو بد نکرده بود. تا پریشب.
امیدوارم جلسه ی دیروز به سمت همسر چرخیده باشه و افزایش مدنظرش اتفاق بیفته.
فصل اول رمانم رو برای همسر تو ماشین خوندم. این کار رو کردم چون هم دوست داشتم بشنوه، و نظر بده، هم این خوندن باعث میشه مشکلات نگارش و ایرادات رو تو خوندن و شنیدن بفهمی.
کلمات زیاد تکرار شده تو یک پاراگراف، افعال اشتباه، زمان های غلط افعال و ... .
حالا امروز همسر میگه: اون اشاره آت به عطر سرنخ پیدا کردن قاتل میشه؟
همسر جان عاشق معماهای جنایی می باشد. اینجانب هم. داستان جنایی هم نوشتم. چه شود.
دیروز اومدم پارکینگ اداره، یه خانم چادری رو دیدم چادرش رو درآورد، با بلوز شلوار جذب نشست پشت فرمون. حجابش خوب بود.
واقعیتش من پشت فرمون با چادر مشکل ندارم ولی با بچه بسیار با چادر درگیر میشم. این شد که پارسال یه سری با همسر رفتیم بانک با کوچکان، هی چادر روسری رو درآورد، هی عقب رفت، هی افتاد، عصبی شدم. به این نتیجه رسیدم که چادر برای مادر بچگان عامل بی حجابیه! والا. هر کی بود و نبود موهای ما رو دید. چادر رو گذاشتم کنار. مانتو عبایی خریدم با بچهها بیرون میریم اون رو می پوشم. سر کار هنوز چادر سر میکنم. یه حس خوبی بهم میده. چون من گیجم تو رعایت ظاهر، یهو میبینی مانتوم رفته بالا نفهمیدم. خیلی هم دوست ندارم همکارها سایزم رو بدونن. چون تو توالت داره وقتی چادر درمیوردم واکنش های عجیبی میدیدم.
البته آقایون یه خط کش و سایز زن تو چشماشون دارن. چه چادر بپوشی چه مانتو.
با چادر گزینش شدم. کنار گذاشتنش تو اداره رو دورویی میدونم. اینم خط قرمز منه.
از طرفی قرتی خانمی که من باشم مانتوهام کوتاه و قری و تنگه چون می دونستم زیر چادر می پوشم نهایت قرتی بازی رو در خرید رعایت کردم. بخوام تو اداره چادر سر نکنم چندتا مانتو با موازین خودم باید برم بخرم. حقیقتا زورم میاد. بعد چون مانتوهای زیر مانتوم رنگی، گل گلی، قرمز، بنفش، و جیغ هستن و عاشق این رنگهام حس خوبی ندارم مانتوی طوسی و مشکی سورمه ای بخرم بپوشم. با همین قرقری ها خوبم.
دیروز بارون بود، بچهها رو که بغل کردم، چادر سرم بود(چون از اداره رفته بودم), با بدبختی پله ها رو رفتم پایین و گذاشتمشون تو ماشین. با خودم گفتم چادر رو میذارم تو ماشین، فقط برای اداره.
همسر تا شش عصر تو اتاق خوابید.
صبح ساعت هشت رفته بود تره بار و کرفس، میوه، سبزی، تخم مرغ و ... خریده بود. بعدشم غش کرد از بی حالی. گفت :نا ندارم. انگار سرماخوردم.
کنار مرتب کردن خرید ها، شستشوی خریدها، جمع کردن صبحانه، گذاشتن ناهار و بازی با بچهها ، کابینت ادویه هام رو که چهار طبقه است و دنیایی ظرف ادویه، حبوبات، داروهای بچه ها و خودمون و سبزی خشک و قهوه و کاکائو و ... است ریختم بیرون و مرتب کردم.
ناهار جاتون خالی کباب مرغ گذاشتم. گوشت مرغ رو با کمی دنبه و پیاز چرخ کرده بودم قبلا، با نمک و زعفران گذاشته بودم تو فریزر برای روز مبادا. کف تابه رژیمی رو کمی با قلممو چرب کردم. مواد رو کف خوابوندم و صاف کردم. بعد از سفت شدن و سرخ شدن یک طرف اندازه یک سیخ جداجدا کردم و برگردوندم.
نگم چه عالی شده بود.
حقیقتا جاتون خالی.
الآنم نگم که چه زانو دردی دارم. یه میز ناهارخوری همسر برام خریده بود. بدون صندلی! قراره صندلی خودش بسازه. من با صندلی گردانم مینشستم پشت میز و کارهای آشپزی و خرد کردن کرفس و پاک کردن سبزی رو انجام می دادم.
از اضافه شدن کوچک بهمون و اومدن تخت دوم به خونه، میز رو جمع کردم. علت زانو درد اینه که یا ایستاده کار می کنم یا هزار بار مینشینم و بلند میشم.
پیر شدم.
همسر خوب شده. کلا شانس منه، گه گدار اینجوری میشه. بی حال میشه و باید بخوابه تا خوب بشه. کارش سنگینه و میدونم مدل کار کردنش هیچ انرژی برایش نمی ذاره. حیف که حقش رو بهش نمیدن. وگرنه اوضاع مالی مون خیلی بهتر می بود.
البته این ماه هشتصد هزار تومان به حقوقش اضافه کردن. ولی حداقل دو تا سه میلیون با مبلغی که باید در قبال کارش بهش بدن فاصله است. ولی من باز هم خوشحالم و خدا رو شکر کردم. واقعا از رییس خسیسشون یه کم بعید بود همین بذل و بخشش.
جا به جایی هم ریسکه هم واقعیتش رزومه می فرسته و زنگ می زنن وقتی راجع به شرایط حرف می زنن شرایط باقی جاها هم خیلی بهتر نیست.
برای ما که اقتصاد خوندیم مسیله عجیبی نیست. جامعه ای با اقتصاد بحران زده، شغل هاش هم بحران زده است.