امروز همسر بی حال بود. قرص خورده خوابیده. انواع مراقبت های سرماخوردگی رو هم انجام دادیم. جوشونده و ...
دیشب ف.ر.نچ ک.یس بازی مون گل کرده بود. هرچی ویروس و میکروب تو دهنش بود اومد تو دهنم. امیدوارم من نگیرم. هرچی هست! حوصله ی مریضی ندارم.
...
هر وقت لب به لب میشیم یاد اون بنده خدا میفتم که تعجب می کرد ما لیوانمون یکیه. البته حق داره. چون سی ساله با همسرش یه جا نخوابیدن. رابطه که هیچ. لب به لب ابدا:) ادبیات زناشویی کلا یادش رفته طفلک.
کلاس نقاشی آنلاین اسم گلی رو نوشتم. بدجوری غرق خرید لوازم نقاشی شدم! انگار نه انگار بچه هنوز پنج سالش نشده. خیلی جدی داشتم راجع به آبرنگ ها تصمیم میگرفتم. فقط هم روی آبرنگ زوم کرده بودم. خیلی جدی نزدیک بود برم آبرنگ پلیکان بخرم. الحمدلله اونقدر پول نداشتم وگرنه میخریدم.
بعد فکر کردم چرا داشتم این کار رو می کردم؟ یادم اومد ده سال پیش خیلی نزدیک بود برم آبرنگ یاد بگیرم و تو بچگی عاشق نقاشی آبرنگ بودم.
چه طوری کودکی مون زیر میره و یهو میاد بالا.
اون آبرنگ بیشتر از کل خرج کردی که برای این ماه بود و نگه داشته بودم تا آخر آبان تو جیبم باشه، بود.
اینقدر جذاب بود و حرفه ای به نظر میومد یه لحظه حس کردم یه نقاش واقعی خواهم بود!
الان فکر کردم شاید این کلاس کمکم کنه کنار گلی من هم یه چیزکی یاد بگیرم. شاید برای خودم هم یه آبرنگ استدلر بخرم. هم ارزونتره هم تا حدی حرفه ای تر از این آبرنگ گلی. مارک آقا میری خریدم. نمی دونم راضی کننده هست یا نه. ولی تو ایرانی ها میگن بد نیست به نسبت قیمتش.
لوازم التحریر چه قدر گرون شده. اگه اینقدر گرون نبود دوست داشتم از همه شون یکی بخرم!
صبح تا ظهر بازی کردن دوتایی، من هم در خلال بازی شون ماکارونی با کمی گوشت چرخ کرده و یه قاشق غذاخوری کینوا پختم. ساعت دوازده دهن دوتاشون گذاشتم، دوازده و نیم رفتیم حیاط نیم ساعت بازی کردن. و اومدیم بالا انار خوردن الان کوچولو داره میخوابه.
کاش گلی هم بخوابه منم بخوابم.
در حین بچه داری تنها نیاز ارضا نشده همانا خواب است. خواب.
تلخ ترین حرف برای یه مادر اینه که بچه ی بی گناه خردسالش رو تو وبلاگش مسخره کنن، یا با القاب بد در موردشون حرف بزنن.
بعضی آدمها خلق شدن برای زخم زدن و اذیت کردن دیگران.
یه میز تلفن کوچک گذاشتم وسط و دوتا صندلی های بچهها رو گذاشتم دو طرف. گلی حس معلمی گرفته و داره به کوچولو درس میده.
میگه:« بچهها کی کار خوب کرده؟ میخوام جایزه بدم بهتون.»
کوچولو میگه:«نا.» دست بالا میبره. گلی هم بهش یه جوجه کادو میده.
دو تا وروجک بامزه دارم که وقتی با هم بازی می کنن حسابی نگاهشون میکنم و لذت می برم. و میگم:«خدا چی آفریده.»
کوچولو صبح ساعت هفت بیدار شده.
انگار مراعات من رو میخواست بکنه روز تعطیل یه کم بخوابم. بعد رفته کفش های سفید ورنی اش رو آورده. گفته :«د» یعنی بپوشون بریم بیرون. پوشوندم. از صبح با اون کفش ها و پاپیون سفیدش داره راه میره.
چون به کفش هایش علاقه داره یک هفته است شستیم و فقط داره تو خونه می پوشه.